شعر اعضا انجمن

sahand_rahim_arbabi sahand_rahim_arbabi sahand_rahim_arbabi · 1403/06/25 13:50 · خواندن 2 دقیقه

 

 

 

آیدا دانشمندی، تبریز

گفت ما مردهای خوشبختیم
با تو دوشیزه جان محترمه!
مَهر و زَوَّجتُکَ نیازی نیست
به تن ات محرمیم بی کلمه
شب به یاد لبان وحشی تو
داخل تخت می رویم همه
زن ولی گفت صبح نزدیک است.
گفت من دوست دارمت خرجان!
بعد از این رنج و غم نداشته باش
پاک کن جای مش تهایم را
زیر چشمت وَرم نداشته باش
سقط کن ماهی درونت را
تُنگ شیشه! شکم نداشته باش
کمرت استکانِ باریک است.
گفت فرق تو با زنم مثل
فرق د لشوره است و دل پیچه
عشق یک ساندویچ خو شمزه است
بعدِ یک پرس دوغ و ماهیچه
پس تو که فلسفه نم یدانی
عاشقم باش خانم نیچه!
زن ولی آبگوشت بار گذاشت.

سهم من دردهای ریسه ای است
عرش اع ال که ارث هر مرد یست
زیر این دامن پلیسه ای است
ارتباطم به تو، به آغوشت
ربط فنجان و چای کیسه ا یاست
]ساعتِ نیمه شب قرار گذاشت[.
گفت تو مادیان خو شمزه ای!
جنس ماده همیشه مرغوب است
گفت ای «ما »ی منفعل در تو
من و تو ما اگر شود خوب است
گفت وقتی که «ما » نم یگویی
قلب یک آخوری که مخروب هست
بعد لیسید استخوانم را.
جگرت مرغ پخته سیخی چند؟
ران خو شمزه هست یا گردن؟
عشوه جای نمک اضافه بکن
ای زن! ای بوی تند آویشن!
من ولی سینه دوس تتر دارم
پوست از سینه ات درسته بکَن
پُر کن از شیر خود دهانم را.

 

گفت ای قرمزانه ی کشدار!
بوس ههایت چقدر آبل هاند
پرد هها را بکش فقط شب باش!
روزها نام ههای باطل هاند
گفت آنقدر تخم می ریزی
همه ی شهر از تو حامل هاند
چقدَر گوش داخل کوچ هست؟!

 

زن ولی گفت زیر مشت و لگد
چشم هایم کلوچ هی لوچ است
مزه ی خون روی لبهایم
گس اگر هست، طعم آلوچ هست
من زنم، مشت کرده دستش را
که اگر وا نکرده ام قلب است
که اگر وا کنم فقط پوچ اس ت.