شعر اعضا انجمن
شهلا اسماعیلی، تهران
مغرورم و کوتاه می آیم
گاهی برای آشتی با تو
مغروری و کوتاه م یآیی
از گردنت پل م یزنم تا تو
در یک جهان دیگری هستم
وقتی که در آغوش تو مستم
کهنه شراب بوسه هایت کو
امشب دوباره جام در دستم
من دلخورم از تو و با این حال
دلخواه من هستی و م یدانی
در حلق هی دست تو می مانم
معشوق من هستی و م یمانی
آهوی چشمان مرا دزدید
شیری که در زندان من مانده
آهوی من در خون خود غلتید
ای عشق ای مهمان ناخوانده
گنجش کهای کوچک ترسو
در حول و حوش من فراوانند
اما عقاب من که می آید
از هیبتش در لانه م یمانند
من یک زن مغرور خود خواهم
کوهم میان سنگهای خرد
اما اگر پشتم نباشی تو
با بادهای سرد خواهم مرد
شهلا اسماعیلی، تهران
فصلنامه آسمان خیال، بهار 1403
جنگل به پای عشقم افتاده
اما نگا ه من به دست توست
دریا ببین این کوه سرگردان
از هفت قرن پیش مست توست
گاهی زبانم تلخ شد گفتم
تو عاشقی بی دس توپا هستی
اما شهادت م یدهد قلبم
مردی که می خواهد مرا هستی