شعر اعضا انجمن

sahand_rahim_arbabi sahand_rahim_arbabi sahand_rahim_arbabi · 1403/06/25 10:50 · خواندن 1 دقیقه

 

 

 

محسن آزاد، بوشهر

من باید جهان را در جیب راست کیفت می گذاشتم
و دستهایم را از موهایت آویزان می کردم
آن گاه بی هیچ ترسی یک خیابان یکطرفه را باهم
قدم می زدیم
این نهایت بود که لمس رژ لبهایت با انگشت کوچکم
در روزمرگی تو جایی نخواهد داشت
تو زندگی را بی اشتباه تصور می کردی
لیک من دلم را در قیاس یک باران شدید در انتهای
چهل سالگی رها کرده بودم
تو کفش هایت را براق می کردی و من چشم هایم را
این گریه ها روزی به رودخانه خواهد ریخت
آنگاه درختان آن خیابان برگ های قرمزی خواهند
داد
و تو نمی توانی انکار کنی عاشق نخوابیده ایی که
صبحی را از پنجره ی کسل اتاقت به این فکر کنی
امروز چندمین روز از تابستان است
باید قبول می کردیم ساعت ها از نبودن من و تو
تندتر می رفتند
چقدر غمگین است که مادرها دوست دارند پسرشان
سر به هوا نباشد