شعر اعضا انجمن
محمد زمان مطلوب طلب، گرگان
دود بر می خیزد از آتش از این نزدیک ها
روشن است از ما چه می خواهند این تاریک ها
با تو قد افراشتم در تنگنای باغچه
کوچه ها رد می شوند از خاطره باریک ها
ما به طرز نادری نعش خدا را می بریم
از مسلمانی نمی فهمند چیزی سیک ها
شعرهایم تابلو مال لبانت می شوند
رنگ خود را می نویسند اکثرا ماژیک ها
آرزوی خودنویسی مانده، پس کِی می رود
عادت بی خودنویسی از سر این بیک ها
بیشتر از آن کریستف ها کلفت این شیخ ماست
دور، آمریکا شمالی زد از این تکنیک ها
احترامات مجازی هست خیلی واقعی
تا اینستای گرامی می دهد این تیک ها
ما ندیدیم از بدی چیز بدی توی عمل
لذت چیزی به دستم دادی از تحریک ها
تجزیه تحلیل دارد می برد ذهن مرا
غرق کم کم می شوند اینگونه تایتانیک ها
جاده ام مسدود کرده تا نبینم رفته ای
طول خیلی کرده پیدا عرضِ این تبریک ها
از قدیم از شعرهای من فراری بوده ای
از زبان تازه می ترسند آرکائیک ها