شعر اعضا انجمن
معصومه قریشی، کردکوی
ی هوقتایی انقد دلت تنگه که
علاجی برات غیر سیگار نیست
به دنبال یه تکی هگاهی ولی
به هر سمتی م یچرخی دیوار نیست
میونت بهم خورده با آینه
امیدی نداری واسه آشتی
تو فکری که یک شب بذاری بری
نه حرفی بمونه، نه یادداشتی
غرورت شکسته ولی ساکتی
صدایی نمونده واس ه اعتراض
م یدونه که ب یفاید هست پر زدن
یه کفتر که افتاده تو دست باز
خرابی مث پادشاهی اسیر
که هرآن به مرگ خودش راضیه
گم و بی اراده مث چکشی
که فرمانبر دست یه قاضیه
به غربت نم یشه بگی زندگی
یه جورایی تمرین جون کندنه
سراپا عسل باشی این شهر تلخ
یه روزی بهت نیششو م یزنه
ولی وقتی دنیا تهش هیچیه
دیگه غصه خوردن چیه؟ بسه درد
با دست بدم م یشه گاهی نباخت
به دنبال چیزی که رفته نگرد
همین لحظ ههای پر از بی کسی
شاید فرصتی واسه اعجازته
اگه هیچ پلی پیشِ روی تو نیست
مردد نشو، وقت پروازته!