شعر اعضا انجمن
شهرام میرزایی، تبریز
مصرع داخل علامت از حدیقه الحقیقه سنایی غزنوی است.
مزرعه ی حیوانات!
برای جورج اورول
خانه بر دوش بودم و حلزون
خانه ای بعدِ اعتراض گرفت
گریه بند آمد و زن روباه
رفت از مزرعه پیاز گرفت
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و گاز گرفت
مرغ همسایه ی خیالاتی!!
زیر پرهاش تخم غاز گرفت
که خروس خودش خروسک داشت.
دُم روباه را قسم خوردند
پیش ماها درو غسنج نبود
پشت ویرانه ای جناب جغد!!
روی جف تاش پرید و...گنج نبود
اسب خندید، گفت:]بی/گاری[!؟
خر ولی فکر دسترنج نبود
گفت میمونِ از دُم آویزان
قلب وارونه مثل پنج نبود!؟
سر تکان داد بز، ولی شک داشت.
آسمان تخم کرد در چشم
لاک پشت به پشت افتاده
و پلنگ گرسن هی نر، خوووب!
حقّ خرگوش ماده را داده
گرگِ در گلّه رفت با کامیون
سگ خوش پارس! آن ور جاده
گورخر هي بلند تر خندید
اسب گفت: «هی حرام تر زاده! »
ژن غالب همیشه جفتک داشت.
بعد از اینکه رییس دهکده شد
به همه گفت خر! جناب الاغ!
دید برف است و سرد و تاریک است
کرم شب تاب رفت توی چراغ
بین تفسیر عشق، بز فرمود:
«قلب چیزی ست در کنار جناق »
«با تقاضای عقل و نفس و حواس »
شاه با دو کنیزکش در باغ
خانم شاه با ملیجک داشت....
عده ای مار داخل کیسه
عده ای کیسه دوز مار شدند
عده ای که شكارچی بودند
زودتر از همه شکار شدند
خوک ها بمب را به خود بستند
بعد الله و...تار و مار شدند
کرد زرافه گردنش را خم
شیرها یک به یک سوار شدند
کرکس از لاشه سهم کوچک داشت.
در پتویم پلنگ لجبازی ست
بغلم ترس لرز خرگوشی
گوش کردم به سردِ دیوارم
چه شب خالیِ پر از موشی
با خودم خیسِ گریه خوابیدم
بعد حمام و ب یهم آغوشی
اول بدبیاری عشق است
بوسه ی آخر و فراموشی!
باد چشمی به بادبادک داشت.
کوه آتشفشان که می گویند
جگر ماست که سرش باز است
خرس در پرتگاه با خود گفت
غار آیا که آن ورش باز است!؟
مار پرسید در دهان عقاب:
زندگانی کبوترش «باز » است!؟
قفل بسته ست «آدمیت » اگر
باغ وحش جهان درش باز است
گفت میمون به خود مبارک باد!!